ز جولان نظر مجروح می شد روی نیکویش


چسان دل دارد خط را کاین چنین استاد بررویش ؟

رمیدن جمع با خواب گران هرگز نمی گردد


چسان این هر دو را آمیخت با هم چشم جادویش ؟

به خال او سپردم خرده جان را،ندانستم


که در ایام خط پنهان کند رو خال هندویش

به تیغ بی نیازی می کشدخضر و مسیحا را


به صید من کجا رغبت کند مژگان دلجویش؟

مدار دلبری برنعل وارون است خوبان را


مشو زنهار صائب ناامید ازچین ابرویش